کد مطلب:212996 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:262

دربار منصور
در تمام موارد احضارهای امام، ماموری در كنار منصور یا در راهروی قصر آماده بودند تا با دیدن علامت منصور و یا قبل از رسیدن امام به مجلس او، آن حضرت را بكشد. [1] این نقشه هیچگاه پیاده نشد. علت آن را چنین نوشته اند:

ربیع خادم و مامور منصور می گوید: روزی منصور مرا مامور آوردن جعفر بن محمد كرد. من نزد آن حضرت رفته، گفتم: اگر وصیتی یا عهدی داری انجام بده. منصور تو را برای قتل طلبیده است. ایشان را به مجلس منصور بردم. جعفر بن محمد قبل از مواجهه با منصور مشغول ذكر گفتن بود. تا منصور ایشان را دید، بلند شد و احترام عجیبی كرد. آن حضرت را كنار خود نشاند و پس از اندكی صحبت، با احترام ایشان را مرخص نمود. در بازگشت از جعفر بن محمد سر این تحول را پرسیدم او فرمود: دعایی خواندم. از ایشان خواستم كه آن دعا را به من هم بیاموزد. آن حضرت هم یاد داد. [2] .

آن حضرت در هر مرتبه احضار، ابتدا به درگاه خداوند متوسل می شد و آن گاه نزد منصور می رفت. این توسل یا در خانه، قبل از حركت به سوی دربار بود و یا در مسیر راه و یا در راهرو قصر. در همین زمینه دعاهای كوتاه و بلند و متنوعی از آن حضرت در دفع بلایا و شرور رسیده است كه یك نمونه از آن ها را كه به فرموده جدش، امام حسین(ع) در شدائد خوانده می شود، نقل می كنیم:

یا عدتی عند شدتی و یا غوثی عند كربتی; احرسنی بعینك التی لاتنام و اكفنی بركنك الذی لایرام. [3] سید بن طاووس در مهج الدعوات تمام این دعاها را آورده است.

منصور بارها امام صادق(ع) را به قصرش احضار كرد و اتهاماتی به آن حضرت وارد آورد، همانند این كه غائله و فتنه به پا می كند، [4] از مردم برای خود بیعت می گیرد تا خروج كند، [5] علیه منصور توطئه چینی می كند، [6] مدعی است علم غیب می داند و... [7] .

منصور در موارد متعددی افراد گوناگونی كه مامور سعایت یا خبر چینی بودند، را در ضمن اتهاماتش به عنوان شاهد معرفی می كرد.

بعضی از آن ها مامور رسمی خلیفه بودند و برخی نیز برای تقرب به منصور خبر چینی می كردند. امام صادق(ع) همیشه منكر اتهام ها می شدند. امام برای این كه حق را اظهار كرده و باطل را معرفی كرده باشد، در این موارد شیوه ای بدیع داشتند. امام به مدعی كه قسم خورده بود می فرمود: این قسم كافی نیست. در قسم خود ابتدا قسم بخور كه بیرون هستی از حول و قوه الهی و متكی هستی به حول و قوه خود، اگر حرفت دروغ باشد.

سعایتگران از قسم خوردن امتناع می كردند اما با تهدید منصور،مجبور به قسم خوردن می شدند. پایان قسم پایان عمر طبیعی آن ها بود (خود به خود می مردند) و آغاز ترس و وحشت منصور و عذرخواهی از امام كه او را ببخشد. [8] .

در تمام موارد احضار، منصور سرانجام از قتل امام منصرف می شد.

تحول طبیعی شخص منصور، [9] ترس ماموران از كشتن امام و دچار شدن به فرجام شوم و ندیدن امام [10] كه بر اثر ادعیه كارگشای امام صادق(ع) بود.

منصور پس از شكست شیوه های فوق به راه دیگر متوسل شد. او یك بار70 ساحر را از منطقه بابل فراخواند تا از راه سحر حیوانی را تصویر و تصور كنند. سپس امام صادق(ع) را دعوت كرد تا او را مسخره و رسوا كند اما امام صادق(ع) تمام سحرها را باطل ساخت. [11] منصور یك بار ابوحنیفه، فقیه معروف اهل سنت را دعوت كرد و از او خواست تا سؤال های مشكلی را از امام صادق(ع) بپرسد.

ابوحنیفه 40 مسئله مشكل طرح كرده بود، اما در لحظه نخست رویارویی با امام صادق(ع) از هیبت امام برخود لرزید. منصور به امام گفت: ای ابوعبدالله! این مرد ابوحنیفه است. امام گفت: اوگه گاه نزد ما می آید. (بدین گونه منصور و ابوحنیفه رسوا شدند.) منصور به ابوحینفه دستور داد تا سوالات را از امام بپرسد. امام به یكایك آن سؤال ها این گونه جواب می داد:

شما (اهل سنت عراق) چنین می گویید: اهل مدینه (اهل سنت حجاز)چنین می گویند: و ما چنین می گوییم. آن حضرت در پایان به ابوحنیفه می فرمود: آیا از ما نشنیده ای كه داناترین مردم كسی است كه داناترین فرد به اختلاف (اقوال) مردم باشد. [12] .

منصور بارها امام صادق(ع) را مجبور به سفر طولانی به عراق كرد،به او اتهام زد و اذیت ها و اهانت ها روا داشت اما هیچ گاه نتوانست نور الهی را خاموش كند.

او بارها قصد قتل امام را در سر می پرورد. اما هیبت امام مانع می شد. او سرانجام سعی كرد كه مردم را از محضر آن بزرگوار دور كند و مجلس درس او را تعطیل نماید اما باز هم ناموفق بود و به ناچار اجازه تدریس به آن حضرت داد; به شرط این كه تدریس وی در پایتخت حكومت نباشد و فقط برای شیعه باشد (نه جمیع فرقه ها). [13] .

این سفرهای امام صادق(ع) را با داستانی از آنچه كه در مسیر بازگشت آن حضرت از بغداد به مدینه، در كوفه روی داد به پایان می بریم:

سید حمیری، از شعرا و مدیحه سرایان اهل بیت علیهم السلام اما پیرو فرقه كیسانیه (امامت محمد بن حنفیه) بود. او در بستر بیماری افتاده زبانش بند آمده، چهره اش سیاه، چشمانش بی فروغ و... شده بود. امام صادق(ع) تازه وارد كوفه شده بود و خود رابرای عزیمت به مدینه آماده می كرد. یكی از اصحاب امام صادق(ع) شرح حال سید حمیری را به آن حضرت گفت; امام به بالین سید آمد،در حالی كه جماعتی هم آنجا گرد آمده بودند. امام سید حمیری را صدا زد. سید چشمانش را باز كرد، اما نتوانست، حرفی بزند، درحالی كه به شدت سیمایش سیاه شده بود. حمیری گریه اش گرفت.التماس گرایانه به امام صادق(ع) نگاه می كرد. امام زیر لب دعائی می خواند. سید حمیری گفت: خدا مرا فدایتان گرداند. آیا با دوستداران این گونه رفتار می نمایند؟ امام فرمود: سید! پیرو حق باش تا خداوند بلا را رفع كند و داخل بهشتی كه به اولیائش وعده داده است، شوی. او اقرار به ولایت امام صادق(ع) نمود و همان لحظه از بیماری شفا یافت. [14] .


[1] بحارالانوار، ج 47، ص 170.

[2] الخرائج، ج 2، ص 763.

[3] ارشاد مفيد، ج 2، ص 182.

[4] ارشاد مفيد، ج 2، ص 182.

[5] الخرائج، ج 2، ص 763.

[6] كافي، ج 2، ص 446.

[7] امالي طوسي، ص 461.

[8] الخرائج، ج 2، ص 763 و بحارالانوار، ج 47، ص 201 و 164.

[9] بحارالانوار، ج 47، ص 162.

[10] همان، ص 169.

[11] دلائل الامامه، ص 299 و اختصاص، ص 246.

[12] تهذيب الكمال، المزي، ج 5، ص 79 و الكامل في ضعفاء الرجال،ج 2، ص 556.

[13] بحارالانوار، ج 47، ص 180.

[14] همان، ص 327.